نوشته شده توسط : فاطمه

راستش تو اين چند روز جز لباس تن خودم و ديگران چيز ديگري سياه نبود. روز جز لباس تن خودم و ديگران چيز ديگري سياه نبود.

تا حالا مرگ رو حس نکرده بودم.

 هميشه شنيده بودم فلاني فوت کرد? اون يکي مرد.

 اما هيچوقت کسي که با من نزديک بود? نرفته بود.

مرگ عجيبه? اسرار آميزه? اما به هيچ وجه سياه نيست. شايد آبيه با يه کم بنفش قاطيش? اما سياه نيست. نميدونم.

 شايد سهراب هم همين نظر رو داشته? چون اون هم به هيچ وجه مرگ رو سياه نديده.

 مرگ واسه سهراب هم يه جور ديگه است.

 خيلي ظريف و من فکر مي کنم حتي تا حدي رمانتيک و عاشقانه .و شايد هم اين طرز فکر من?

 اثرات صدها احساس عجيب و غريب و متفاوتيه که من تو اين 10 روز دائم و لحظه به لحظه تجربه ميکنم.

ونترسيم از مرگ ...

 


مرگ پايان کبوتر نيست


مرگ وارانهء يک زنجره نيست


مرگ در ذهن اقاقي جاري است


مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد


مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن مي گويد


مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان


مرگ در حنجرهء سرخ گلو مي خواند


مرگ مسئول قشنگي پر شاپرک است


مرگ گاهي ريحان مي چيند


مرگ گاهي ودکا مي نوشد


گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد


و همه مي دانيم ريه هاي لذت، پر اکسيژن مرگ است

 

است





:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: